هر آدمی از هر سن و سالی ک باشد معتقد است که شانزده سالگی سن بسیار عجیبیست. انگار شگفت انگیز ترین اتفاقات در همین سن می افتد... البته زیاد هم دروغ نیست!  آدم بعد ۱۶ سالگی تازه تازه پیدا میکند که کی هست! به کلی عوض  می شود... تمایلات روحی فیزیکی اش افزایش می یابد و به چیز هایی فکر میکند که قبلا نمیکرد.. این سن موقع پیدا کردن هدف است.. هدف زندگی کردن...

اگر در دنیا چیزی باشد که نخواهم هیچ وقت عوضش کنم.. شیطونی ها و بی مسئولیتی های همین ۱۶ سالگی هست!... انگار این سن مرز بین بزرگی و کوچکیست... میفهمی که چی میگم؟! 

نمیخواهم بزرگ شوم... میخواهم تا ابد همان ۱۶ ساله ی لوس و بی خیال و رویا پرداز بمانم! 

البته ۱۶ سالگی دریایی وسیع با طوفان هایی بزرگ بود...

اولش خوب شروع شد و بعدش پدر آدم را در آورد!  کلی سختی کشیدیم و گریه کردیم.. ولی قوی تر شدیم و پوست کلفت تر.. انگار کار زندگی همین است!

انگار ما برای سختی کشیدن و جنگ کردن ساخته شده ایم و در این میان برای چیز هایی رویا پردازی میکنیم که هیچ وقت بدست نمی آوریم...

گاهی وقتا از زندگی موفقیت آمیزی که داری متنفر میشی... دوست داشتی رها بودی و دنبال آرزو هایت میرفتی...

اگر در زمان دیگری در جای دیگری متولد  میشدم... مطمعنا نقاش میشدم... و دنبال دنیای بی کران تخیلات میرفتم! ولی حالا باید برای یک سرمایه دار بزرگ شدن یا حداقل یه پزشک موفق تلاش کنم...

 راستش.زندگی اونقدر ها هم زیبا نیست که هرچی که خواستی رو بدست بیاری

;)