شاید این اولین نقد اجتماعی ام برای این دوران باشد:

در عصری هستیم که بخش بزرگی از زندگیمان توسط افراد قدرتمند اداره می شود . اینجا ژن های خوب سیاست مدار ودکتر مهندس اند. 

اینجا هنر ابزاری نخبه گرایانه ای است.مردم عادی مجبورند لباس های بدترکیب ارزان قیمت بپوشند.  کسی معمولا فرش های ناب ایرانی در خانه اش نگهداری نمیکند و اینجا مردم به هنر  فرهنگ علاقه چندانی ندارند. برای خرید ساندویچ بیشتر از کتاب می پردازند  و خانه هایشان را با تابلو های نقره ای گران قیمت تزیین میکنند.مهریه هایشان پر از سکه های سر به فلک زده  همراه طلاهای فراوان در دست های زنانمان هست.

اینجا کتاب ها توخالی اند برای تزیین دکور.این روز ها دغدغه همه مان آزادی است. حتی پرنده های توی قفس هم کمپین آزادی به راه انداخته اند و هر هفته جلوی قفس هایشان اعتصاب غذا میکنند. امروزه زندان ها بسی پر شده هست. هرکه از گل و بلبل و طبیعت حرف میزند زود توی گونی میرود و یا هواپیمایش سقوط میکند.امروزه آب پاشی به صورت همدیگر اقدام علیه امنیت ملی خوانده میشود.رقص و پای کوبی فاجعه نامیده میشود و تکنولوژی چیزی بیشتر از یک  آبنبات چوبی غربی شناخته نمیشود.

امروزه دیگر کسی پارچه های سفید بر سر نمیکند. هرکداممان یکی بر سر چوب میبندیم و به پرواز در می آوریم.امروزه سعی میکنند موشک های کاغذی مان را از دستمان بگیرند تا مبادا پیام هایمان به گوش دیگران برسد.

امروزه آرزوی دیرینه دختر هایمان ورود به استادیوم هست . امروزه پلیس ترس دارد،وحشتناک است. کسی دیگر سراغ کتک کاری دخترهایمان را نمیگیرد. پلیس برای این کار لوح تقدیر میگیرد.اینجا معرفت توی کوچه های کثیف انسانیت خوابیده هست.

امروزه مردم برای پول هرکاری میکنند. ستون فقرات ها میشکند و دیگران هم آن را قانونی میدانند. اینجا پر از کارهای مضحک و بی منطق است. این روز ها اگر کسی چیزی تنگ بپوشد میگویند تن فروش است. این روز ها زندگی کردن بسی سخت شده هست.

باشد که سعی کنیم حال و هوای دودآلودمان را کمی عوض کنیم..