زیر گنبد کبود

در این فضا چه می گذرد؟

۴ مطلب با موضوع «مناسک» ثبت شده است

سه شنبه, ۱۹ دی ۱۳۹۶، ۱۰:۵۹ ب.ظ خاخان خان
17 سالگی عجیب و غریب!

17 سالگی عجیب و غریب!

طوفانی که درابتدا پرخروش هست و سپس خشمش فرو می آید..آری ..درست ترین تعبیرش همین است!

همانطور که از یک سال پیش  پیش بینی اش کرده بودم شد... وقتی 17 ساله شدم آدم جدید تری شدم... 16 سالگی رمانتیک ترین دوران هرکسی بوده و هست و خواهد بود! ولی فقط آدم..یکبار 16 سالش میشود..!

اواخر 16 سالگی با کشف عجیبی پایان یافت! کشف تعلقات آدم ها به  عددها! شاید کمتر کسی باشد که به اعداد دوروبرش اهمیت دهد...! بی شک 13 بی رقیب ترین عدد در میان آنهاست! زیرا عجیب غریب ترین عدد هست مثل 17 سالگی!  نمیدانم از کجا شروع کنم ولی موج ابهای 17 سالگی بدجوری مرا مشغول خود ساخته! بیشتر از هرموقع دیگری به سالهای بعد فکر میکنم..انگار آدم چشمش باز تر میشود... رفته رفته پیر هم تر میشوم و عقایدم کمتر انعطاف پذیر تر میشود..درست اتفاقی که برای نسل های گذشته می افتد! بهترین ثمره دوران 16 سالگی ام اشنایی با دنباله فیبوناتچی و رنگ های ابی و بنفش بود! شاید عجیب غریب باشد اما تعصبم به انها رفته رفته بیشتر میشود..رفته رفته به کاکتوس ها علاقه مند تر میشوم و بسته های شکلاتی رنگارنگ برایم جالب تر میشوند...نمیدانم شاید رفته رفته دیوانه تر میشوم! 

بهترین دوران 17 سالگی شما چه بود؟

:)

۱۹ دی ۹۶ ، ۲۲:۵۹ ۳ دیدگاه
خاخان خان

نزدیک است...

بهار با همه خستگی هایی که از همه تنم دور میکند می آید.

دستهای تو نزدیک تر از همیشه است. میدانم که می آیی.

:)

E.l l

نمی دانم چرا ولی عیدتان پیشاپیش مبارک . لبخند

۱۵ اسفند ۹۵ ، ۱۴:۵۴ ۲ دیدگاه
خاخان خان

تحول

95.9.5

16 روز پیش

16 ساله شدم

نمی دانم از عمرم کم شد یا به سنم اضافه

پرسش فلسفی سختیست!

هنوز تغییری نکردم. همون بچه ی بی دست و پای نازک نارنجی ام.

شاید کمی احساساتی  تر شده ام و منطقی تر .سربه هوا تر و دوراندیش تر.

16 ساله شدن کار بزرگیست. آدم ها فقط یک بار 16 ساله می شوند!

زمان چه زود گذشت چرا که ما چیز های زیادی تجربه نکردیم

پس بیهوده زندگی نکنیم تا غبطه ی این دوران ها را نخوریم..

همین

:)

۲۱ آذر ۹۵ ، ۰۹:۰۵ ۱ دیدگاه
خاخان خان

آیین

دلم برای روز های مقدس پارسال تنگ شده است، روزهایی که خانوادگی می نشستیم و باهم دیگر افطاری می کردیم

کار هر هفته مان بود.. چه شیرین بودند آن روز ها. یاد آن عشق های یواشکی خوش باد. یاد شیطنت های توی پارک

و تفکرات بچگانه.یادش بخیر وقتی تا دم ساعت چهار بامداد عین جغد می نشستیم و آهنگ گوش می دادیم و چت میکردیم

بعد هم یهویی فکر میکردیم دزد به خانه حمله کرده است و توهم زده می شدیم. یادش بخیر وقتی تا ساعت سه بعد از ظهر می خوابیدی

و بالاخره نتونستم بیدارت کنم از بس که خرس خواب آلودی بودی! به طرز عجیبی منتظر آینده هستم.منتظر دوست های جدید تلگرامی

و بیدار ماندن تا ساعت چهار بامداد و خوابیدن تا ساعت سه بعد از ظهر!خواندن کتاب توی شب های تاریک وایی چه هیجان انگیز هست!

آینده متفاوت خواهد بود ولی جالب.نمی دانم چرا آدم وقتی آیین مقدس را گرامی می دارد حس زیبایی به او دست می دهد

انگار ایمانش بیشتر شده و بیشتر محبت می ورزد و کمتر گناه می کند یا مثل کودک مظلومی هست که در این ماه به سوی آغوش گرم مادرش پناه می برد

رمضانتان مبارکheart

۱۹ خرداد ۹۵ ، ۱۴:۰۱ ۲ دیدگاه
خاخان خان