زیر گنبد کبود

در این فضا چه می گذرد؟

روزمرگی2

در این یک ماه پر تلاطم کلی اتفاق افتاد.

فرض کن...

هر روز مجبور بودی  یک کار را مداوم انجام بدهی.. جنگ کردن..

مجبور بودی  با یک لشکر 1000 نفره جنگ کنی

هر روز با 100 نفر

کارت هر شب گریه کردن بود

باید قوی   می شدی

نباید دست میکشیدی

تو باید به هدفت می رسیدی

گریه نکن.. فایده ای نداره

فقط برای تسکین درد های قبلی ات هست..

باید روحیه  میگرفتی.

میدونم سخته ولی باید انجامش بدی

تو باید هر روز  آموزش رزمی میدیدی

تو باید از یه کشاورز معمولی به یک سرباز قوی و نترس تبدیل می شدی.

آره.. وقت آزمون(جنگ)  سه روز دیگه هست..

تو آماده ای.. میدونم

خیلی تلاش کردی تا به اینجا برسی

ولی بدون که در این جنگ برد و باخت معنی نداره :)

فقط یه عده ای میان و دو ساعت یه جا میشینن و نبرد میکنن .

هیچ جنگ واقعی انجام نمیپذیره. انا فقط دیوار خیالات تو هستن که تا آسمون ها بالا رفتن... :)

امیدوارم که آزمونتو خوب بدی و قبول بشی...

تا موقع بعد 

بدرود...

:)

۰۳ بهمن ۹۵ ، ۱۶:۲۰ ۱ دیدگاه
خاخان خان

روز مرگی

گاهی وقت ها دلت می خواهد قانون شکن باشی.

مهم نیست چه اتفاقی خواهد افتاد

فقط حوصله نداری

برخی اوقات هم حسرت می خوری

حسرت اوقات از دست رفته ات را

دوست داری به زمین و زمان بد و بیراه بگویی

میان چهار چوب ایهام ها و مجاز ها گیر کرده ای

توانایی محاسبه مقاومت و کار را نداری

نمی توانی جذر بگیری

سر جلسه آزمون به فلسفه فکر میکنی

چقدر مسخره است

آدم ها در یک اتاق زندانی  می شوند. روی صندلی ها

در حال جان دادن و زد و خورد با مسایل

شاید که آینده ای درخشان داشته باشند

فلسفه بطلان

پرسش ها همگی باز اند

در میان سفسطه ها گم شده ای

دیشب حالت خوب نبود

نتوانستی بخوابی

از مردم یاری می خواهی، شاید که به تو  دلداری بدهند.

هیچ کدام حرفت را نمی فهمند

خودت را گم کرده ای میان نقاب ها و حایل ها.

باید انقلاب کنی.. از نهیلیسیم خود خارج شوی

زمان خیلی زود می گذرد

آزمون تمام می شود  و تو با خیال راحت می روی و به کار هایت می رسی...

:)

۲۶ آذر ۹۵ ، ۱۳:۴۶ ۱ دیدگاه
خاخان خان

مقدس نما

 ساعت 12 ظهر بود. همگی با خستگی عجیبی کم و بیش به حرف هایش گوش  می کردیم.

بحث درباره وجود و هستگی بود.  

دو گنجشک بازی گوش هم بالای پنجره نشسته بودند و به حرف هایش گوش می کردند.

نمی دانم انها چیزی می فهمیدند یا نه ولی این را می دانستم که مجبور نبودند مانند ما ها  درباره چیز های پوچ و باطل بحث کنند.

 کم کم داشت زیاده روی می کرد. از  فاز منطق به تقدس نمایی رسیده بود.

حوصله ام  سر رفت. با او بحث کردم. دیدم منطق سرش نمی شود.

بقیه پچ پچ می کردند. نکند من یک آتئیست باشم!؟

فهمیدم نباید هم رنگ جماعت شوم.

آمدم و این  یادداشت را نوشتم.

4 مهر

۲۴ آذر ۹۵ ، ۱۲:۰۷ ۰ دیدگاه
خاخان خان

تحول

95.9.5

16 روز پیش

16 ساله شدم

نمی دانم از عمرم کم شد یا به سنم اضافه

پرسش فلسفی سختیست!

هنوز تغییری نکردم. همون بچه ی بی دست و پای نازک نارنجی ام.

شاید کمی احساساتی  تر شده ام و منطقی تر .سربه هوا تر و دوراندیش تر.

16 ساله شدن کار بزرگیست. آدم ها فقط یک بار 16 ساله می شوند!

زمان چه زود گذشت چرا که ما چیز های زیادی تجربه نکردیم

پس بیهوده زندگی نکنیم تا غبطه ی این دوران ها را نخوریم..

همین

:)

۲۱ آذر ۹۵ ، ۰۹:۰۵ ۱ دیدگاه
خاخان خان

یادمان باشد...

یادمان باشد اگر شاخه گلی را چیدیم ، وقت پرپر شدنش سوز و نوایی نکنیم...

یادمان باشد سر سجاده عشق برای دل محبوب دعایی نکنیم

یادمان باشد امروز خطایی نکنیم، گرچه در خود شکستیم صدایی نکنیم

یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند طلب عشق ز هر بی سرو پایی نکنیم.

 

mail[یاد داشت های جالب]

۲۰ آذر ۹۵ ، ۱۹:۳۵ ۰ دیدگاه
خاخان خان

روز بی حوصلگی

این هفته خاکستری ترین هفته بود

چند هفته ای میشه که پامو از زندان بیرون نذاشتم...

دوست دارم برم  بیرون بگردم

ولی هوا سرده

خیلی سرد

لباس گرم ندارم

میترسم سرما بخورم

همینجا پشت پنجره می شینم

و بارونو تو چشمت  میبینم

:)

۱۸ آذر ۹۵ ، ۱۸:۵۰ ۱ دیدگاه
خاخان خان

فضا سازی1

دیروز با دوستم حرف می زدم

تنها مانده بود

با خواهر پنج ساله کوچکش

تنها پدربزرگش از دنیا رفت

مادر پدرش از هم جدا شدند

چقدر  زندگی خنده آور است

:)

۱۸ آذر ۹۵ ، ۱۸:۴۰ ۰ دیدگاه
خاخان خان

و من هستم

mailوجود دارم ولی اینبار با هویتی متفاوت

با انرژی تر از همیشه

آماده برای رویارویی با مشکلات

خوشبخت و آزاد

سرخوش و شاداب...

 

روزتان پاییزی :)

 

۱۸ آذر ۹۵ ، ۱۷:۵۷ ۰ دیدگاه
خاخان خان

!POKEMON

این بازی جدید به نظر خیلی جذاب و وسوسه کننده میاد ولی ماها چند مشکل اساسی داریم!

1. اینجا ایران است!

2. همه جا وای فای یافت نمیشه!

3. دخترها نمیتوانند بیرون بروند!

اگر راه حلی یافتید به ما هم خبر بدهید!

جدید: راستش پس از کند و کاو حسابی بعضی راه حل های اولیه رو یافتم، مشکلی داشتید پیام بدید!

۲۵ تیر ۹۵ ، ۱۳:۵۱ ۷ دیدگاه
خاخان خان

نظریه

گفتیم اینبار کمی مطلب فلسفی بنویسیم تا ببینیم چه واکنشی نشان می دهید!

 

نظریه ی جهان مرغی:

همانطور  که در قانون طبیعت از هر جسمی دو گونه وجود دارد، ممکن است نسخه ی دیگر این نویسنده ساکن آلمان یا متولد لبنان باشد!

راستش دیروز یک مرغی پیدا کردم که به چیز شعر های من گوش کند.اولش تعجب کرده بود ولی باز هم مثل همه ی مرغ های دیگر گفت که من یک دیوانه ام!

خلاصه ی مطلب این است که این نظریه بیان میکند که همه ی جهان از مرغ تشکیل شده است و مردمانش هر چند مرغ نباشند ولی مرغ صفت بودن را به ارث گرفته اند. انسان ها به دو دسته ی مرغ مذکر و مونث تقسیم می شوند،البته در این میان مردمانی به دنیا می آیند و تصمیم میگیرند که "بی جاندار" باشند.اینها جنسیت نامشخصی دارند...

هر مرغ در خیالات خود یک خروس می سازد.این خروس میتواند مذکر یا مونث باشد. قانونی وجود دارد که می گوید:یک مرغ و خروس مونث نمیتوانند باهم زادوولد کنند.

پس مرغ ها با ساخته ی ذهن خود معمولا زاد و ولد نمیکنند!چون هر مذکری که مرغ های مونث خیال پردازی میکنند در حقیقت یک خروس مونث است!

در جهان مرغی سیستمی به نام دموکراسی وجود ندارد و یک مکتب باطل هست و همه از مذهبی به نام جهان خوشبخت مرغی پیرویی میکنند...

 

+درباره این آیین در آینده  توضیح خواهیم داد!

+در دیوانه نوشت ذخیره شد!

+بی جاندار از کلمه ی لاتینی gender برگرفته شده است و شباهت آوایی زیادی به هم دارند

۲۵ تیر ۹۵ ، ۰۰:۰۹ ۴ دیدگاه
خاخان خان