در این یک ماه پر تلاطم کلی اتفاق افتاد.

فرض کن...

هر روز مجبور بودی  یک کار را مداوم انجام بدهی.. جنگ کردن..

مجبور بودی  با یک لشکر 1000 نفره جنگ کنی

هر روز با 100 نفر

کارت هر شب گریه کردن بود

باید قوی   می شدی

نباید دست میکشیدی

تو باید به هدفت می رسیدی

گریه نکن.. فایده ای نداره

فقط برای تسکین درد های قبلی ات هست..

باید روحیه  میگرفتی.

میدونم سخته ولی باید انجامش بدی

تو باید هر روز  آموزش رزمی میدیدی

تو باید از یه کشاورز معمولی به یک سرباز قوی و نترس تبدیل می شدی.

آره.. وقت آزمون(جنگ)  سه روز دیگه هست..

تو آماده ای.. میدونم

خیلی تلاش کردی تا به اینجا برسی

ولی بدون که در این جنگ برد و باخت معنی نداره :)

فقط یه عده ای میان و دو ساعت یه جا میشینن و نبرد میکنن .

هیچ جنگ واقعی انجام نمیپذیره. انا فقط دیوار خیالات تو هستن که تا آسمون ها بالا رفتن... :)

امیدوارم که آزمونتو خوب بدی و قبول بشی...

تا موقع بعد 

بدرود...

:)