دلم برای روز های مقدس پارسال تنگ شده است، روزهایی که خانوادگی می نشستیم و باهم دیگر افطاری می کردیم

کار هر هفته مان بود.. چه شیرین بودند آن روز ها. یاد آن عشق های یواشکی خوش باد. یاد شیطنت های توی پارک

و تفکرات بچگانه.یادش بخیر وقتی تا دم ساعت چهار بامداد عین جغد می نشستیم و آهنگ گوش می دادیم و چت میکردیم

بعد هم یهویی فکر میکردیم دزد به خانه حمله کرده است و توهم زده می شدیم. یادش بخیر وقتی تا ساعت سه بعد از ظهر می خوابیدی

و بالاخره نتونستم بیدارت کنم از بس که خرس خواب آلودی بودی! به طرز عجیبی منتظر آینده هستم.منتظر دوست های جدید تلگرامی

و بیدار ماندن تا ساعت چهار بامداد و خوابیدن تا ساعت سه بعد از ظهر!خواندن کتاب توی شب های تاریک وایی چه هیجان انگیز هست!

آینده متفاوت خواهد بود ولی جالب.نمی دانم چرا آدم وقتی آیین مقدس را گرامی می دارد حس زیبایی به او دست می دهد

انگار ایمانش بیشتر شده و بیشتر محبت می ورزد و کمتر گناه می کند یا مثل کودک مظلومی هست که در این ماه به سوی آغوش گرم مادرش پناه می برد

رمضانتان مبارکheart